سلبریتی ها همه چیز را عوض کردند ، ماجرای عجیب کارت های ارشاد برای هنرمندان
به گزارش وبلاگ ایران، مهوش وقاری که تا اسمش می آید خیلی ها او را با همسرش، مرحوم محسن قاضی مرادی به یاد می آورند، از بازیگرانی است که بیش از 30 سال است در دنیای تصویر برای خودش بروبیایی دارد.
البته این حضور به واسطه روزهایی که باید کنار همسرش می ماند و از او نگهداری می کرد تا مدت ها کمرنگ تر از قبل شد و همین جریان باعث شد که چند سال او را در هیچ کاری نبینیم. این فاصله از کار برای هر کسی که سال ها در حوزه ای مشغول بوده همیشه سخت است و بازیگری هم که دنیای خودش را دارد و از این قائله مستثنا نیست؛ جریانی که بهانه ای شد تا در ماه تولد این بازیگر سراغش برویم و از حال و روز این روزهایش باخبر شویم.
شما مدت هاست که دور از دوربین بودید، در این مدت جدا از شرایط تان عامل دیگری هم در این دوری دخیل بود؟
حدود چهار سال است که من بازیگری را به دلیل شرایطی که داشتم به کل کنار گذاشته بودم، در طول این زمان تعدادی کار به من پیشنهاد شد اما هیچ کدام از آنها از نظر نقش و حتی قصه ارزش فکر کردن نداشتند و آدم را وسوسه نمی کردند. ضمن آن که اگر کاری طولانی و مطلوبی هم بود، نمی توانستم آن را به خاطر محسن بپذیرم. با این حال کار ما عشق ماست و من واقعا دوست داشتم کار کنم اما هم خودم محدودیت داشتم و هم در زمان هایی که میزانی آزاد بودم، نقش ها ارزش این زمان را نداشتند و گاهی تنها یک سکانس بودند. از طرفی اصرار هم داشتند که آن را بپذیرم و می گفتند همین یک سکانس به میزان نقش اصلی داستان اهمیت دارد و این موارد که همه بهانه بودند.
یعنی به شکلی شما را کنار گذاشته بودند؟
در کل این اتفاق افتاده که گروهی از چهره ها اصلا انگار نبودند و نیستند. من دلم نمی خواهد درجه بندی کنم اما این انگی است که زده شده و به واسطه آن، عناوین و لوس بازی هایی مثل سلبریتی ها، ستاره ها و... شکل گرفتند و آن قدر پررنگ شدند که همه چیز هم با آنها تغییر کرد. مثلا خود من به نام بیننده وقتی چند فیلم و مجموعه را می بینیم، نمی توانم خیلی از صحنه های آنها را از هم تفکیک کنم چون خیلی از بازیگرانش ثابت بودند، بازی ها یک شکل و موضوعات هم خواه ناخواه شباهت داشتند. من نام نمی برم اما این اتفاق در مجموعه های اخیر هم به چشم می خورد.
در کنار میزان نقش، شما از کیفیت این ماجرا هم گفتید. اصلا این پیشنهاد باید چه ویژگی هایی داشته باشد تا آن را بپذیرید؟
قبل ترها رسم این بود که هر نقشی که پیشنهاد داده می شد، ما می توانستیم فیلمنامه را بخوانیم اما الان اگر فیلمنامه آماده ای باشد، وقتی تقاضای خواندنش را داریم، آن قدر منت می گذارند که حد ندارد. گاهی فکر می کنند چون به من و امثال من کار چندانی پیشنهاد نشده، تا تماس می گیرند ما دیگر نباید هیچ سؤالی بپرسیم که اصلا کارگردان و نویسنده کیست؟ نقش چیست؟ و... بعد هم که می گوییم فیلمنامه نمی فرستید؟ با سؤال و نگاه عجیبی می پرسند واقعا فیلمنامه می خواهید؟ نامی که در آن هزار جمله گنجانده شده و پشت آن نگاه انگار می گویند که بی خیال، تو این همه سال است کار نکرده ای آن وقت امروز چنین چیزی را می خواهی؟! همه اینها نشان دهنده این است که همه چیز شکل دیگری گرفته است. من چرا نباید بدانم نقشم چیست و اصلا هویت دارد یا نه؟ همه اینها فاکتورهایی است که برای یک بازیگر اهمیت دارد و لابد این بین گروهی پیشنهاد دهندگان را به این فرایند عادت داده اند که هیچ چیزی نپرسند اما برای من هنوز اهمیت دارد.
متاسفانه خیلی وقت ها این نگاه وجود دارد اما در کنار اینها امروز خیلی از کارها اصلا فیلمنامه آماده هم ندارند که آن را ارائه دهند.
این هم به کسی که فیلمنامه را می نویسد برمی شود. قبلا فیلمنامه نویسان معتبری بودند که به محض شنیدن نام آنها یا کارگردان و تهیه کننده تا حدی می توانستید تصمیم تان را بگیرید ولی الان حتی آنها را هم با سبک و سیاق جدیدی که هر روز شکل می گیرد، نمی توانید درست بشناسید، مثل سریال های اینستاگرامی که چون هنوز جانیفتاده از آن ناآگاهیم و گاهی سر کاری می روید و بعد متوجه می شوید که داستان چیز دیگری است.
شما هم درگیر این ماجرا شدید؟
همان طور که می دانید در اینستاگرام ویدئوهایی در قالب فیلم یا سریال ساخته و منتشر می شود و من در جریان آن نبودم و نمی دانستم یعنی چه. یک بار با من تماس گرفتند و دلایل مختلفی گفتند و از من خواستند تا در یک کار حاضر شوم. در نهایت پذیرفتم و زمانی که به آنجا رفتم تازه فهمیدم که اصلا این کار چیست؛ موضوعی که نه من بلکه همه همکارانم هم همین طور بودند و همه در این باره گیج بودیم. یکی دیگر از همکارانم هم با دیدن لوکیشن و فضا تعجب کرده بود و همه می گفتیم که این کار قرار است از کدام شبکه پخش شود؟ اما ناچار بودیم که آن را بازی کنیم چون قبولش کرده بودیم.
این روزها چقدر دل تان برای بازی تنگ شده است؟
خیلی دلتنگ این فضا بودم و هستم اما در عین حال کمی هم بی انگیزه و انگار در کار کردن تنبل شده ام و دنبال بهانه می گردم. بعد هم فکر می کنم که بعد از این همه سال کار نکردن الان که می خواهم نقشی را بپذیرم و برگردم، چه بهتر که کار خوب و قابل توجهی باشد.
به هر حال الان شرایط شما هم تغییر کرده و شاید بیشتر دل تان بخواهد که دوباره بازی کنید.
در این مدت هم چند پیشنهاد خوب وجود داشت که بلافاصله بعد از رفتن محسن بود و حتی بهانه ای هم که آوردند این بود که می خواهیم از این حال و هوا بیرون بیایید، در حالی که من هنوز هم خیلی از مسائل را نتوانستم باور کنم و همچنان گیج و بین زمین و هوا هستم. آن وقت چطور می توانستم از فردای آن روز بازی کنم.
نقشی هست که همچنان دلتان بخواهد روزی بازی اش کنید؟
نقش نه ولی یک اقدام چرا. من همیشه به این فکر می کردم که کاش از ابتدا به قول معروف گزیده تر کار می کردم تا در جایگاهی برای خودم قرار می گرفتم که می توانستم مشخص کننده باشم. به هر حال در شروع کار همه مان با هیجان بیشتری روبرو بودیم و شاید در مقطعی خیلی از کارهایی که نباید را هم قبول و بازی کردیم یا گاهی هم برعکس این موضوع وجود داشت. درباره هویت آن نقش ها هم چنین جریانی وجود داشت و دارد، این که فردی از ابتدا یک نقش را مدام بازی می کند، من هم از اول که کار حرفه ای ام را شروع کردم، نقش مادر را داشتم و همیشه همین فضا را بازی کردم. با وجود این که شاید در هرکدام از این کارها تیپ و نام شخصیت متفاوت باشد اما این برای آدم جالب نیست که مدام یک نقش را تکرار کند. در طول این کارها من نتوانستم خیلی از نقش ها و هویت های دیگر را که در این ماجرا می تواند وجود داشته باشد ، تجربه کنم. این تنها درگیری فکری من در این فضا بوده و نقش خاصی که بگویم به آن همیشه فکر کرده ام نبوده است.
از بدترین و بهترین نقشی که همیشه در فکر تان است و از آن ناراحت و شاد می شوید هم بگویید.
در مقطعی تله فیلم ها پایشان بیشتر از قبل به تلویزیون باز شده بود و در این بین افرادی آمدند که کارگردان نبودند اما به نام کارگردان به ما معرفی شدند. در ادامه هم ما، یعنی من و خیلی از دیگر همکارانم بی اطلاع از این موضوع با آنها کار کردیم و زمانی که سر کار می رفتیم تازه می فهمیدیم که اصلا این آدم کارگردانی بلد نیست اما چون قرارداد بسته و متعهد بودیم ناچار می شدیم که ادامه دهیم. در بین همین آثار خیلی از کارها هم نصفه می ماندند و فرد دیگری هم نبود که آن را کامل کند. ما خیلی کارهای این چنینی انجام دادیم که اغلب دوستان مشابه من از بازی در آن پشیمان بودند. البته کار دیگری هم نبود که آن را بازی کنیم و مدام همان کارها قسمت ما می شد. در مورد بخش خوب ماجرا هم از بین کارهایی که بازی کردم یادم نیست که نقشی چندان برایم پررنگ شده باشد و آنچه بیشتر برایم اهمیت دارد و خاطره انگیز شده، گروه هایی است که حال خوبی با آنها داشتم و فضای خوب و محبت آمیز ای داشتند.
شرایط و حال و روز هنرمندان به خصوص کسانی که با مسئله ای دست و پنجه نرم می کنند، از مواردی است که به آن نقد زیادی وارد است، شما این پرداخت را چطور می بینید؟
هیچ وقت برای هیچ اتفاقی به صورت جدی از نظر پرداختی که از آن گفتید، اتفاقی در مورد ما به طور صحیح رخ نداده است. ما حتی نتوانستیم عضو انجمن هنرمندان پیشکسوت باشیم چون باید درجه بندی هنری می شدیم. من بارها برای این موضوع به ارشاد مراجعه کردم تا این درجه بندی هم برای خودم و هم برای محسن اتفاق بیفتد ولی گفتند که باید حدود 30 سی دی از کارهایی که داشتید بیاورید و موارد و شرایط زیادی را مطرح کردند که هم خنده دار است و هم برای مایی که در سن و سال و شرایط خاصی هستیم، خیلی سخت بود. البته در این میان خیلی ها را دیدم که حتی شاید شرایطش را هم نداشتند اما توانستند درجه بندی را بگیرند و نمی دانم دیگر چه باید بگویم. اخیرا هنرکارتی را از طرف ارشاد برای ما در نظر گرفتند که دو تا یک میلیون به آن ریخته شد و من چون خیلی درگیر بودم، فکر کردم که این مبلغ در حساب می ماند. زمانی که این رخ داد (بیماری محسن قاضی مرادی) من از محسن وکالت نامه داشتم که دنبال کارهایش بروم اما واقعا زمان و امکان آن که ایشان را تنها بگذارم نداشتم چون هر لحظه ممکن بود که او با خطری روبرو شود. کسی را هم نداشتم که محسن را به او بسپارم. به همین دلیل بعد از فوت مادرم که مهره اساسی در زندگی من بود، گرفتار خلأیی شدم که هم از نظر زمانی و هم از نظر روحی من را به شدت درگیر کرد. در ادامه بعد از رفتن محسن برای گرفتن این کارت اقدام کردم اما گفتند دیگر نمی توانیم آن را به شما بدهیم، با این که مبلغی نبود اما این برخورد هم درست نبود. من در تمام عمرم هیچ وقت گلایه نکردم که هیچ کس به ما نمی رسد و معمول ترین توجه ها هم وجود ندارد اما گاهی اتفاقاتی می افتد که آدم خنده اش می گیرد.
دقیقا نوع این نگاه است که غلط و پر از جای بحث است.
بله، یادم هست که اواخر سال 98، یک میلیون تومان برای هر هنرمندی به دلیل بحث کرونا در نظر گرفته بودند و من خجالت می کشیدم که بروم و آن فرم را امضا کنم. همان زمان نمی دانستم که چرا یک کارت است چون مثلا همیشه همان مرکز از ما دو حق عضویت می گرفت و من جای هر دویمان امضا می کردم. پرسیدم که به نام خودم امضا کنم یا محسن گفتند چه فرقی می کند، برای شما یکی در نظر گرفتیم! همان لحظه حس کردم به من توهین شد و پشیمان شدم که چرا چنین سوالی پرسیدم و سراغ این قضیه رفتم. زمانی که مردم مرا در خیابان می بینند آن قدر به من لطف دارند که حد ندارد. به خصوص از زمانی که متوجه شدند محسن بیمار است و من پرستارش هستم، این لطف هزار برابر شد و حتی خیلی ها از من می پرسند که الان با این شرایط که کار هم نمی کنید، شما مشکل مالی ندارید؟ این یعنی یک فرد معمولی هم می داند فردی که مریض دارد یا کسی را از دست داده، شاید با مشکلاتی روبرو شده باشد اما واقعا چطور خانه سینما و بقیه مراکز متوجه نشدند؟! به همین دلیل از آنجایی که عزت نفس و مناعت طبع انسان به او اجازه نمی دهد خیلی وقت ها صحبت کند اما من احساس کردم باید بعضی چیزها را بگویم چون این جریان فقط مربوط به من نیست و قشر زیادی را درگیر کرده که خیلی وقت ها بی آن که صدایشان به جایی برسد، فراموش می شوند. مثلا چون من و محسن زن و شوهر بودیم، اگر هدیه یا تمهیداتی هم برای هنرمندان وجود داشت، به ما همیشه یکی می دادند. حتی یک بار خانه سینما برای هر بازیگری چیزی در نظر گرفته بود و بازهم من و محسن را یکی در نظر گرفتند. نمی دانم باید نام این نگاه و برخوردها را چه بگذارم چون هرکدام از ما یک آدم بودیم. باز هم می گویم اصلا بگذریم از محتوای این بسته ها و تمهیدات که صحبتی در آن نیست اما این که برای همین ها هم می گفتند ما شما را یکی در نظر گرفتیم، واقعا توهین آمیز بود، چون من که از آن بسته ها استفاده نمی کردم و نهایت این بود که به نیازمندی ببخشم شان اما اصل این اقدام، مساله ای است که نمی دانم چه باید بگویم.
این موارد، نکاتی هستند که خیلی از هنرمندان به آن اشاره کرده اند و به هرحال مساله ای است که در ساختار این فضا وجود دارد و خوب است که هر ازگاهی یادآوری شود بلکه اتفاقی که باید رخ دهد.
من این را بارها تکرار کرده ام، زمانی که می گوییم مثلا ما عضو خانه سینما هستیم، مثل این است که بگوییم خانه آقای قاضی مرادی و من هم عضوی از آن هستم. از سوی دیگر تبعیض های زیادی بین بازیگران و چهره های مختلف وجود دارد.
منظورتان به اصطلاح سوپراستارها و بقیه است؟
بله، مثلا گاهی می شنویم که کار تبلیغی ممنوع است و این ممنوعیت همیشه برای ما وجود داشته اما می بینیم خیلی هایی که امروز در کارهای سینمایی غوغا کرده اند یا در سریال ها و همه جا به نام دستمزدبالاها حضور دارند در فضای تبلیغاتی هم هستند. کاش لااقل آنها کمی کوتاه بیایند و بچسبند به همان کارهایشان و حداقل تبلیغات را برای گروه هایی که از نظر مالی پایین تر از آنها هستند، بگذارند. خوب این چه اشکالی دارد؟ البته من اینها را برای خودم نمی گویم و دغدغه ای است که برای خیلی از ما وجود دارد. امروز می شنویم که خانم ایکس 15 میلیارد برای فلان تبلیغ گرفته و حالا با حدود 15 میلیون و شرکت بقیه هم در این تبلیغات می توانید در خیلی از خانواده ها و برای خیلی از افراد شرایط دیگری را ایجاد کنید. همیشه بین کسانی که نام سوپراستار دارند با بقیه تفاوت های فاحشی وجود دارد. مثلا این سریال ها که پخش می شود می بینم کسی که عمری است کار می کند، نامش جایی نوشته می شود که فکر می کنید هنرور است، در واقع این کم لطفی و همان لطف برای سوپراستارشدن هم از طریق خودشان رخ می دهد. من از سال 61 مشغول کار هستم و گاهی گفته ام که در تیتراژ به من جفا نکنید و می گویند که شما به چه چیزهایی توجه می کنید! در صورتی که این موضوع گویا خیلی هم تاثیرگذار است و بازی ها و اداهای تازه ای اضافه شده تا یک سری بجا و نابجا نام شان سرزبان ها بیفتد.
طبق معمول همه گپ و گفت ها اگر نکته دیگری هست که دوست دارید بگویید، بفرمایید.
این روزها بازخوردها و انرژی های مثبت بسیاری از مردم گرفته ام و این خیلی شرمنده ام کرده است. به همین دلیل یک تشکر خیلی خاص به مردم بدهکارم چرا که واقعا نمی دانم چطور باید این میزان محبت و توجه آنها را جبران کنم و به آن پاسخ بدهم. در واقع بعد از فوت محسن این لطف و انرژی ها خیلی حال مرا تغییر داد و برایم شیرین بود.
فاطمه شهدوست - رسانه / روزنامه وبلاگ ایران
منبع: جام جم آنلاین