زندگی اداری: وقتی اتاق ها هویت دارند ولی آدم ها بی هویت اند
به گزارش وبلاگ ایران، در زندگی اداری، اتاق ها هویت دارند ولی آدم ها بی هویت می شوند و گویا این تقدیر حیات سازمانی است. آدم هایی که صبح وارد اداره می شوند به محض ورود، هویت خود را از دست می دهند، و ساعاتی در شرایط تعلیق قرار می گیرند.
وبلاگ ایران ؛ فردین علیخواه (عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان)- خیلی ها زندگی اداری-کارمندی را دوست ندارند و بی تردید، حتی عده ای هم هستند که از آن بیزارند. هر کس علت متفاوتی برای نارضایتی و بیزاری خود دارد که در این نوشته من قصد ندارم به توضیح و آنالیز این دلایل بپردازم.
زندگی اداری، بسیار یکنواخت، کسالت آور، و از اساس هویت کُش است. در زندگی اداری، فردیّت به معنای آدمی که هویتی معین؛ با ویژگی هایی خاص خودش دارد تضعیف و در مواقعی نابود می گردد. جهانی بدون روح و جسمی پریده رنگ.
زندگی اداری، محل مانور شماره اتاق، یا کلماتی یکسان است که عملکرد آن اتاق را بیان می نمایند: اتاق شماره 11، اتاق شماره 3 یا صدور چک، امور اداری، کارگزینی، پشتیبانی و غیره.
در زندگی اداری، اتاق ها هویت دارند ولی آدم ها بی هویت می شوند و گویا این تقدیر حیات سازمانی است. معمولا این طور بوده است که آدم هایی که صبح وارد اداره می شوند به محض ورود، هویت خود را از دست می دهند، و ساعاتی در شرایط تعلیق قرار می گیرند.
سنّت زندگی اداری اینگونه بوده است که آدم ها باید به چرخ دنده ای گمنام تبدیل شوند تا بهره وری اداری به حداکثر برسد. با خروج از اداره، آنان مجددا فردیت خود را باز می یابند. ولی نه. حتی وقتی در سرویس اداره نشسته اند(یعنی وسیله ای که به اداره تعلق دارد) تا به خانه برسند همچنان غرق در بی هویتی اند. انبوه سرهایی که روی پشتی صندلی اتوبوس یا مینی بوس خم شده، و آدم هایی که عمیقا به خواب رفته اند. آنان اداره را چابک سازی نموده اند ولی خود از چابکی افتاده اند.
جالب آنکه حتی برخی ارباب رجوع ها هم با ورود به ادارات، دقایق و ساعاتی احساس بی هویتی به سراغ شان می آید. فردیت آنان هم پس از ورود به اداره به شمارۀ ملی یا شمارۀ نامه تقلیل می یابد. آنان دچار چنین احساسی می شوند وقتی با کارمندی حرف می زنند که اصلا به آنها نگاه نمی نماید، کارمندی که حرف می زند ولی نگاه نمی نماید! چشم دارد ولی هنجارهای اداری به او یاد داده است که نباید نگاه کند و نباید ببیند بلکه فقط باید انجام دهد و دگمه نوبت بعدی را فشار دهد.
به همین علت است که وقتی کارمندی شما را می شناسد، به روی تان لبخند می زند و با شما احوالپرسی می نماید ذوق می کنید، حالتان خوب می گردد، نه به این خاطر که کارتان را بی نوبت انجام خواهد داد بلکه به این خاطر که در این فضای هویت کش کسی شما را از احساس بی هویتی بیرون آورده است. کسی شما را شناخته است و صدایتان نموده است، کسی شما را خطاب قرار داده و شما را به عنوان یک فرد به رسمیت شناخته است. جالب آنکه حتی اگر چند روز قبل او را دیده باشید دوست دارید با او دست بدهید. چرا؟چون از بی هویتی نجات یافته اید.
آنچه گفتم هر چند شکل غالب در بسیاری از ادارات و شرکت هاست ولی درباره همه کارمندان صدق نمی نماید. همواره وقتی به ادارات می روم و با کارمندانی روبرو می شوم که کوشش می نمایند در مقابل تبدیل شدن به چرخ دنده ای گمنام و رنج ناشی از بی هویتی مقاومت نمایند به مصاحبه می نشینم.
آنان عکس اعضای خانواده خود را روی دیوار یا روی میز گذاشته اند، کنار دستشان روی میز، مجله ای یا کتابی واقع شده است، گلدانی روی میزشان هست که گلی خوشرنگ داخل آن جلب توجه می نماید، موسیقی ملایمی از بلندگوی رایانه شان به گوش می رسد، لیوانی طرح دار روی میزشان است، لوازم التحریر متفاوت و روح دار که بیانگر سلیقه خاص آنهاست. آنان جزیزه ای با نام و نشان در دل اقیانوسی بی نام و نشان ایجاد نموده اند.
این کارمندان کوشش می نمایند تا به شکلی، به غذای تلخی که مقابل شان نهاده شده است یعنی زندگی اداری، طعم دهند. آنان سعی می نمایند تا هم از طرف همکاران و هم از طرف ارباب رجوع دیده شوند.
امتحان کنید. وقتی به اداره ای می روید و با چنین کارمندانی روبرو می شوید از سلیقه آنها تعریف کنید. همان واکنشی را می بینید که در سطرهای قبل توصیف کردم. ذوق می نمایند، لبخند می زنند و گل از گل شان شکفته می گردد.
این کارمندان در حال خلق روایت جدیدی از زندگی اداری اند. هر چند ممکن است ناهمرنگی با جماعت، موجب فشار مرئی و نامرئی بر آنان گردد ولی پیامدهایی مثبتی نیز دارد و گاهی زمینه ای برای دمیدن سرشتی انسانی به زندگی ما می گردد.
منبع: عصر ایران