ضحاک ماردوش که بود؟ از اسطوره تا واقعیت
به گزارش وبلاگ ایران، داستان ضحاک همان داستان اسطوره ای است که پهلوانی نیک پادشاه ویران گر آبادی را به بند می کشد، آب ها را جاری، زنان را آزاد می سازد و این گونه تاریکی و سِترونی از میان می رود.
افسانه ها و روایت های تاریخی، ضحاک را فردی عرب و غیر ایرانی معرفی می نمایند که با فریب اهریمن پس از کشتن پدر خود مَرداس، فرمانروایی را به چنگ می آورد. پس از حمله او به ایران مردم در سال های خاتمه پادشاهی جمشید به او پناه می برند.
می گویند در شروع اهریمن به صورت پیری نیک خواه بر ضحاک ظاهر می گردد و به او می گوید اگر با من پیمان ببندی و به سخنانم گوش فرادهی تو را به ثروت و قدرت خواهم رساند و ضحاک نیز می پذیرد. اهریمن زمانی که خیالش از فرمان برداری ضحاک آسوده می گردد،به او وعده می دهد که با مرگ پدرش پادشاه دنیا خواهد شد و ضحاک این چنین فریب می خورد تا پدر خود را بکشد. پادشاهی ضحاک با برخاستن کاوه آهنگر و جوانمردی به نام فریدون که پدر و دایه اش به دست او کشته شده بودند، خاتمه می یابد.
در ادامه با ما همراه باشید تا با داستان ضحاک بیشتر آشنا شوید.
هرآنچه باید درباره داستان ضحاک بدانید:
- ضحاک کیست؟
- جمشید و ضحاک
- داستان ضحاک مار دوش
- ضحاک و مرداس
- دو جفت جدایی ناپذیر؛ شهرناز و انواز یا گرماییل و ارماییل
- ضحاک و فریدون
- ضحاک و کاوه آهنگر
ضحاک کیست؟
در شاهنامه، ضحاک یا اژی دهاک غیر ایرانی و از تازیان، فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرَداس است. اژی دهاک، در اوستا به صورت ازی دهاک خوانده می گردد. ازی در زبان اوستایی، به معنی مار و اژدها است. این واژه، از همان واژه بسیار کهن اَهی، ابر طوفان زای مار مانند، گرفته شده است. در وداها (ودا در معنای آگاهی و شناخت؛ کهن تریننامه های اندیشه و اسطوره هند است که مقدس شناخته می گردد.) نیز این اسطوره حضور دارد و اژی دهاک به صورت ویشوه روپه (Vishva ropa) آمده است. در اوستا و ریگ ودا، اژی دهاک موجودی غیر انسانی، اهریمنی و رباینده گاوها و ابرهای باران زا است که سه کله، سه پوزه و 6چشم دارد. این پیوستگی میان اسطوره های هندی و ایرانی، بنیاد کهن و مشترک آن ها را نشان می دهد.
منشا بسیاری از اسطوره ها ارتباط تنگاتنگ اقوام کهن آریایی با طبیعت بود. آن ها تمام پدیده های اطراف شان را بر همین اساس درک و تفسیر می کردند؛ ابرها را به مادیات و جانوران غیر زمینی تشبیه می کردند. ابرهای سپید و بارا ن زا در نگاه آنان هم چون زنان امکان باروری و رویش و حامل آب های مقدس بودند؛ در مقابل ابرهای بی باران آب ها را می سارقیدند و خشک سالی و گرسنگی پدید می آوردند. یکی از بزرگ ترین ابرهای باران سارق، اَهی (Ahi) نام داشت. اَهی در کوهستان زندگی می کرد و دیوان را به یاری خود می طلبید. اَهی اژدهایی خشک سالی آور بود که برکت و باروری را از بین می برد و سِترونی را به جای آن می گذاشت.
در شاهنامه ضحاک یا همان اژی دهاک کالبد انسانی می یابد و در خاتمه دوران حکومت جمشید جم که فر شاهی از او گریخته بود به ایران حمله می نماید و جمشید جم را با اره ای به دو نیم می نماید و خود بر تخت پادشاهی می نشیند. به دختران او شهرناز و ارنواز دست می یابد و دو آشپز به نام های گرماییل و ارماییل از گوهر پادشاه یا کشور را تحت فرمان می گیرد. آن ها را مجبور می سازد تا هر شب مغز دو جوان را بپزند و خوراک مارهای او نمایند.
جمشید و ضحاک
جمشید، پادشاه اسطوره ای است که به روایت شاهنامه حداقل 700 سال حکم رانی می نماید. اگر بپذیریم که جم در گویش اوستا مترادف با واژه همزاد است، جمشید به معنای همزاد نور و درخشندگی خواهد بود. او به علت غرور و خودبینی، فٌَرِ ایزدی خود را از دست می دهد و به دست ضحاک یا اژی دهاک کشته می گردد؛ اما روایت دیگری نیز وجود دارد که می گوید جمشید آن گاه که در میان درخت پنهان شده بود، پیش از آن که به دست ضحاک با اره به دو نیم گردد، با یاری نیروی ایزدی می گریزد و از آن پس فرمانروای دنیا زیرین می گردد.
از دوران پادشاهی جمشید با عنوان دوران رونق، توسعه و درخشش ایرانیان یاد می گردد. در شاهنامه کارهای متعددی به او نسبت داده شده؛ همچون پوشش مردمان، ساختمان سازی، استخراج گوهر، ساختن ابزار جنگ و... ؛ اما خاتمه دوران حاکمیت جمشید دوران هرج و مرج بود و از هر گوشه اعتراض و جنگی شکل می گرفت. در چنین شرایطی ضحاک به ایران حمله می نماید و در روایت ها آمده است که بسیاری از ایرانیان ناراضی ناآگاه از ظلم و ستم ضحاک، به او پناه می برند تا حاکمیت را به دست گیرد. با خاتمه یافتن پادشاهی جمشید و قدرت گرفتن ضحاک، هزار سال مردمان در ستم، رنج و ویرانی زندگی می نمایند. جمشید شاه دو دختر به نام های شهرناز و ارنواز دارد که ضحاک پس از تصرف پادشاهی و کشتن او برای به دست آوردن فَر ایزدی آن دو را که خون شاهی داشتند به اسیری می گیرد و با زور به همسری خود در می آورد.
بهرام بیضایی در کتاب ریشه یابی درخت کهن می گوید:
در نسل من بسیارند کسانی که در کودکی این داستان را از مادربزرگ خود شنیده اند؛ داستان اژدهای هراس آوری که به آبادی حمله می نماید و چشمه ها را می بندد. پادشاه در چاره او در می ماند و تا اژدها ویرانی و آزار کم کند، دختر پادشاه را به او می دهند (یا خودِ دختر خواستار رفتن می گردد) که بنابر سنت قصه ها زیباترین دختر آبادی است (و گاهی حتی دختر زیبای وزیر را هم) و سپس روزی یک جوان را می دهند تا ببلعد. خاتمه پهلوانی پیدا می گردد. معمولا او سومی از سه برادر است؛ کوچک ترین و مورد رشک دو برادر بزرگ تر. اژدها را می کشد و دختر پادشاه (و وزیر) را نجات می دهد و گاهی دو برادر بزرگ تر خود را نیز. با مرگ اژدها طلسم وحشت می شکند و پهلوان در پاداش این دلاوری طی جشنی همگانی با دختر پادشاه (یا هر دو دختر) ازدواج می نماید و گاهی شاه جای خود را به او می دهند و برکت و آسایش به آبادی بازمی گردد.
از شباهت های بسیاری که میان این داستان مادربزرگ ها و اسطوره ها وجود دارد می توان به نتیجه رسید که داستان ضحاک، شهرناز و ارنواز با همه قدرت خود از منشا همین داستان ها وام گرفته شده اند و فریدون آبتین همان پهلوانی است که در خاتمه با در بند کردن ضحاک یا اژی دهاک، آب های زندگی بخش آسمانی (ابرهای باران زا) و زنان را آزاد می نماید؛ همان سومین برادری که از دو برادر خود برتر است و با برچیدن خشک سالی و مرگ و میر، جشن و شادمانی برقرار می نماید و خود بر تخت پادشاهی می نشیند.
داستان ضحاک ماردوش
ضحاک در شاهنامه موجودی انسانی است که فریب اهریمن را می خورد. در اسطوره ها آمده است اهریمن سه بار و هر بار با ترفندی تازه بر او ظاهر می گردد.اهریمن نخستین بار بر او ظاهر شده، افسون و جادو به او می آموزد و در ازای آن دستور می دهد تا پدر خود مَرداس را بکشد. او نیز چنین می نماید و بر تخت فرمانروایی می نشیند.
برای دومین بار در پوشش آشپزی در برابر ضحاک قرار می گیرد و برای او غذاهای متنوع و زیادی با گوشت می پزد (پیش از این مردم بسیار کم گوشت مصرف می کردند.) و در برابر مزد آن می خواهد که شانه های او را ببوسد و ضحاک می پذیرد. پس از آن مارهایی بر شانه های ضحاک می رویند که فرصت خواب و آرامش را از او می گیرند. این بار اهریمن در لباس پزشکی وارد می گردد و به او می گوید درمان درد تو و آرام نگه داشتن این مارها، چیزی نیست جز کشتن دو جوان و مغز آنان را خوراک این مارها کردن. ضحاک بدون هیچ درنگی دستور می دهد که چنین نمایند؛ این گونه بنده اهریمن می گردد و از آن پس او را ضحاک ماردوش می خوانند.
ضحاک و مرداس
مرداس پدر ضحاک فرمانروای نیک و عادلی بود که به دست پسر خود با فریب اهریمن کشته شد، ضحاک که برده اهریمن بود،در ازای یادگیری افسون و جادو،در جهت پدر خویش چاهی کند و او را کشت.
دهاکَ که در زبان اوستایی دَسَه یا داسه نوشته می گردد هم در نام پدر ضحاک، مَرداس و هم در بخش دوم نام اژی دهاک از گذشته به جای مانده است. دَسَه یا داسهها نام دسته بزرگی از آریایی ها بوده است که بخشی در آسیای میانه، گرگان و ترکمنستان امروزی، بخشی در آسیای کوچک و کناره های دریای سیاه، بخشی کنار دانوب و خاتمه بخشی در جنوب شرقی ایران می زیستند. دَسَه ها به گمان شاخه سومی از هندوایرانیان بوده اند که تا سده ها یک جا نشینی نپذیرفتند و هم به هند و هم به ایران برای ربودن زنان و گاوها می تاختند و از خود مرگ، آتش سوزی و ویرانی به جا می گذاشتند. فریدون و افکندن ضحاک و بازگرداندن گاوها و زنان ربوده شده به دست داسه ها، همه نشانه های اسطوره هندوایرانی باستان است که این بار در شاهنامه با زبانی دیگر روایت شده است.
دو جفت جدایی ناپذیر؛ شهرناز و انواز یا گرماییل و ارماییل
بر طبق روایت شاهنامه ای که امروز به دست ما رسیده است، خوالیگران یا همان آشپزان جمشید شاه، ارماییل و گرماییل که از روزگار پدر در فرمان شهرناز و ارنواز بوده اند، پیوندی تنگاتنگ با آیین و خانواده جمشید شاه دارند. نباید فراموش کرد که بر طبق افسانه، جمشید جم پدیدآورنده بسیاری از خوراک ها بوده است. ارماییل و گرماییل همچون دو نیک مرد تحت سلطه ضحاک ناچار راهی می یابند که هر شب به جای مغز دو جوان، مغز یکی را با مغز گوسفند ترکیب نمایند و یکی از جوانان را فراری و نجات دهند؛اما آنچه در شاهنامه کم رنگ شده است و گویی داستان آن کامل روایت نمی گردد، داستان دو زن کنار هم به نام شهرناز و ارنواز است که نمونه های اسطوره ای کهن تر آنان با خصلت رهایی بخشی را می توان یافت.
می توان گمان کرد روزگاری که نجات بخشی زنان از نظر آیین قابل فهمنبود و در زمانه ای که فرهنگ نمی توانست برتابد مردی زیر فرمان زنی باشد، ویژگی رهایی بخشی این دو زن به مردان واگذار می گردد. در شاهنامه آمده است که ضحاک شهرناز و ارنواز را به جادوی خود درآورد؛اما این روایت نیز به قوت خودباقی است که آنان ضحاک را جادو نموده اند و زمانی که درمی یابند از او گریزی ندارند به جادو شدن وانمود می نمایندتا با آسوده شدن خیال ضحاک به وظیفه نجات قربانیان بپردازند؛اما همکاری خوالیگران با آنان چندان مهم است که در بازنویسی های افسانه جای آنان را به تمامی گرفته اند.
این تصاحب دختران جمشید جم از جانب ضحاک چه اهمیتی دارد؟ آنان چون فَرٌ شاهی دارند تصاحب شان، مال خود کردن شهریاری و سرزمین است؛ در واقع هم ضحاک و هم فریدون پادشاهی خود را به وسیله وراثت و نسبت یعنی پیوند با شهرناز و ارنواز پایدار می نمایند و از طرفی ضحاک دو ماری بر شانه های خود دارد که می تواند یادآور در بند کردن دو چهره دوشیزه یا مادر ایزدبانو آناهیتا باشد یا در نگاهی دیگر پادشاهی او سلطه بر امشاسپندبانوی زمین و ویران گری اش تسلط بر ایزدبانوی باروری، آبادانی و فرهنگ آناهیتا است؛ که شهرناز و ارنواز نمایش گر او یا هر دوی آن ها هستند. بنابراین شاید بتوان گفت نبرد واقعی میان اژدهای خشک سالی و ایزدبانوان آبادانی و باروری است.
ضحاک و فریدون
ضحاک خوابی می بیند که در آن جوانی دلیر با دو تن دیگر جنگاور و پهلوان نزدیک او آمدند، آن جوان با گرزی که در دست داشت بر سر او می کوبد و آن گاه او را در دماوند به بند می کشد. ضحاک متاثر از این خواب به پیشنهاد شهرناز و ارنواز، ستاره شناسان را به دربار خود فرامی خواند. آنان در پیش گویی خود بر ضحاک روشن می نمایند که جوان مردی که سال ها پیش پدر و دایه اش به دست او کشته شده برمی خیزد و این خاتمه حکم رانی او است. پس ضحاک وحشت زده دستور می دهد تا وی را جست وجو نمایند.
آن جوانمرد، فریدون پس از مرگ پدر به وسیله مادرش فرانک به بیشه زاری در پای کوه برده می گردد. مادرش فرانک او را به پاک مردی می سپارد تا او را از گزند ضحاک دور نگه دارد. سال ها می گذرد و او از گاوی به نام برمایون تغذیه می نماید چون خبر به گوش ضحاکیان می رسد، آنان در جست و جوی فریدون به آنجا می فرایند. او می گریزد؛ اما گاو دایه اش به دست آنان کشته می گردد.
این روایت از شاهنامه ای است که امروز در دست داریم؛اما اینجا نیز نقش رهایی بخش زنان به سبب شرایط اجتماعی حذف شده است. بیضایی در نمایش شب هزار یکمبه نقل از داستان بنیادین هزار و یک شب (هزار افسان) چنین روایت می نماید:
نامِ نامی اش شهرزاد است. خواهری دارد،دین آزاد. دختران وزیرند گویا؛ پادشاهبدخیال را که هر شب باکره ای تزویج می نماید و صبح می کشد، چاره می جویند. این شهرزاد به تدبیر خود همسر وی می گردد یک شَبه؛ اما به یاری دین آزاد، هزار شب سلطان را به سحر کلام در خواب می نمایند تا از کشتن دوشیزگان یادی نکند و این طور هزار و یک جوانه زن را از تیغ سیاف و جلاد خلاصی می بخشد و چشم ملک را می گشاید نیز بر کردار نا خوبِ خویشتنَش تا پشیمان از پیش، با دنیا بر سر مهر و داد بازآید.
هدف از آوردن داستان بنیادین هزار و یک شب، نشان دادن شباهت های میان این داستان با روایت شاهنامه و جایگاه رهایی بخش حذف شده زنان حاضر در داستان شاهنامه است. به جرئت می توان گفت تفاوت هایی همچون اینکه نجات یافتگان در داستان هزار افسان دوشیزگان اند؛اما در داستان شاهنامه جوانانی جنگ آور مانع از درک شباهت هایی نیست که شهرناز و ارنواز و ضحاک حماسه را همان امتداد تاریخی شهرزاد و دین آزاد و شهریار اسطوره ای هزار افسان می نماید.
پاسخ شاید در وجه دیگری از شخصیت این زنان باشد، ارتباط این زنان با ایزدبانوی آب، آناهیتا که ویژگی هایی همچون سخن وری و فرزانگی را با خود داشته و بی شک این میراث به شهرناز و ارنواز نیز رسیده است. نام ارنواز مرکب از دو کلمه اَرنه در اوستایی به معنای سزاوار و خوب و واز در معنای سخن خود شاهدی بر همین مدعا است که این زنان نیز همچون ایزدبانوی آب ها و همچون شهرزاد و دین آزاد در داستان بنیادین هزار افسان می توانستند با سحر سخن ضحاک را به خواب برند و امکان رهایی را برای یک قربانی فراهم آورند؛ همچنان که زیر تیغ جلاد شهرزاد ِ هزار افسان برای رهایی هر شب یک دوشیزه با سخن و کلامی خردورزانه می جنگد. در جایی که نمی گردد سخن رو در روی گفت،این ترفندی کهن است که برای یکی بگویند تا دیگری بشنود و شهرزاد برای دین آزاد روایت می کرد.
منطقی است که با تغییرات اجتماعی و فراموش شدن آیین آناهیتا و شرم و پوشیدگی اخلاقیِ حماسه نقش رهایی بخشی از زنان گرفته گردد و به جای آن که سخن رهایی بخش شاه بد را همچون هزار افسان به شاه نیک بدل کند، این نقش به مردانی از بیرون همچون فریدون و کاوه آهنگر واگذار گردد تا شاه نیک پس از آزاد کردن زنان جای شاه بد را پر کند.
ضحاک و کاوه آهنگر
کاوه آهنگر که مغز 17 پسرش خوراک مارهای ضحاک شده بود زمانی که نگهبانان او به سراغ آخرین پسرش می فرایند می خروشد و با یاری مردم برای دادخواهی از ستم وی به درگاه اش می رود. دادخواهی کاوه ضحاک را شگفت زده می نماید و آخرین پسرش را به او برمی گرداند و در برابر آن از کاوه، بزرگان و مردمانی که همراهی اش کردند، می خواهد تا سندی که بیان گر عادل بودن او است را امضا نمایند. کاوه آهنگر نامه را پاره می نماید و با پسرش از کاخ او خارج می گردد. او پیش بند چرمین خود را که بعدها به درفش کاویانی معروف می گردد به سر نیزه می زند و مردم را جمع می نماید تا بر علیه ضحاک بشورند. کاوه با آنان به جست و جوی فریدون می رود که برای در امان ماندن از گزند ضحاک که خواب پیروزی او را دیده است، در نهان زندگی می نماید. خاتمه فریدون به آن ها می پیوندد و از آهنگران طلب گرزی گاو سر می نماید تا با آن به جنگ ضحاک رود.
فریدون ضحاک را شکست می دهد؛اما او را نمی کشد و در کوه دماوند به بند می کشد. روایت نموده اند که سروشی ایزدی او را از این کار بر حذر می دارد؛ چراکه با مرگ ضحاک هزاران جانور موذی همه جا را پر خواهند کرد؛ پس او زنده در بند می ماند. گرچه آمدن فریدون در معنای رهایی شهرناز و انواز از بند ضحاک است؛ اما ضحاک کشته نمی گردد.
شاید زنده ماندن ضحاک بیان گر احتمال برگشت اژدهای خشک سالی یا نیروهای ویران گرطبیعت است یا شاید هم ضحاک نمایان گر یک کیش است که با مرگ او خاتمه نمی پذیرد.
با وبلاگ ایران در لا به لای خطوط تاریخ همراه باشید.
پرسش های متداول
ضحاک کیست؟
ضحاک در شاهنامه پادشاه ستمگری است که با شیطان معامله می نماید و فریب او را می خورد. او که با غلبه بر جمشید به پادشاهی رسیده است، جوانان بسیاری را در راه تغذیه مارهایی که بر دوشش روییده اند، قربانی می نماید.
ضحاک چگونه به پادشاهی سید؟
خاتمه دوران حاکمیت جمشید دوران هرج و مرج بود و از هر گوشه اعتراض و جنگی شکل می گرفت. در چنین شرایطی ضحاک به ایران حمله می نماید و در روایت ها آمده است که بسیاری از ایرانیان ناراضی ناآگاه از ظلم و ستم ضحاک، به او پناه می برند تا حاکمیت را به دست گیرد. با خاتمه یافتن پادشاهی جمشید و قدرت گرفتن ضحاک، هزار سال مردمان در ستم، رنج و ویرانی زندگی می نمایند.
کاوه آهنگر که بود؟
کاوه، آهنگری بود که مارهای ضحاک مغز 17 پسرش را خورده بودند. زمانی که نگهبانان ضحاک به سراغ آخرین پسر کاوه می فرایند، کاوه می خروشد و با یاری مردم برای دادخواهی از ستم پادشاه به درگاهش می رود.
خاتمه کار ضحاک چگونه بود؟
فریدون ضحاک را شکست می دهد؛ اما او را نمی کشد و در کوه دماوند به بند می کشد. روایت نموده اند که سروشی ایزدی او را از این کار بر حذر می دارد؛ چراکه با مرگ ضحاک هزاران جانور موذی همه جا را پر خواهند کرد؛ پس او زنده در بند می ماند. گرچه آمدن فریدون در معنای رهایی شهرناز و انواز از بند ضحاک است؛ اما ضحاک کشته نمی گردد.
منبع عکس کاور: Quora
منبع: کجارو